تا به حال از خودت پرسیدی چطور شد که این همه فارغ التحصیل بیکار در ایران داریم؟ در ادامه ی همین مقاله ی خبری، به این پرسش پاسخی مستند میدهیم.
با روی کار آمدن پهلوی اول، اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در ایران آغاز شد. شهرنشینی،مهاجرت به شهرها، مصرف گرایی و تاسیس دانشگاه برخی از مواردی است که ردپایش در دوران پهلوی قابل رهگیری است. به تبع شهرنشینی و سبک زندگی نوین هم جامعه نیازمند مشاغلی تخصصی و حرفی علمی و اکادمیک بود و هم مردم برای ورود به دانشگاه از خود شوق و رغبت نشان دادند.
علیرغم دخیل بودن عوامل یاد شده در موضوع؛ مسئله ی این حجم از فارغ التحصیل بیکار در جامعه را بایستی در دوره ی پس از انقلاب اسلامی و در دو مقطع ابتدایی و مقطع اخیر بررسی کرد.
مقطع بدوی دانشگاه رویی ایرانیان را میتوان از خاطرات یکی از انقلابیون سرشناس جستجو کرد: خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی!؟
در طی مصاحبه ای که آیت الله هاشمی رفسنجانی پس از وقایع سال 1388 با ماهنامه مدیریت ارتباطات داشته است و بعدها در سال 1391 کتابی به همت انتشارات سیمای شرق با نام صراحت نامه منتشر میکند، به اصل موضوع اشاره میکند:
«اوایل انقلاب یکی دو سالی که گذشت مشکل پشت کنکوری ها را داشتیم بزرگترین مشکل این بود که میلیون ها نفر مایل بودند در کنکور شرکت کنند و دانشگاه ها فقط چند هزار نفر میگرفتند مثلا 30 تا 50 هزار نفر. ما هم بین مردم بودیم و در فامیل میدیدیم که بچه ها میرفتند کنکور میدادند و ندرتا قبئل میشدند. افراد خاصی قبول میشدند یا سفارشی بودند یا امکانات درس خواندن و استعداد ممتاز داشتند و در کنکور موفق میشدند و بقیه میماندند. این موضوع برای کشور ضربه خیلی بزرگی بود. انقلاب فرهنگی هم که راه افتاد، همین دانشگاه ها هم تعطیل شدند. دانشگاه ها دو سال تعطیل بودند و دانمشجو نمیگرفتند. دیدیم این وضع یک فاجعه برای کشور است.
من خطبه ای در نماز جماعت خواندم و توضیح دادم که چه اتفاقی در کشور میافتد که بچه هایمان الان در حد دیپلم بیرون میآیند. و بعد هم بیکار میمانند و استعدادها زنده به گور میشود! گفتم این جریان فقری که در جامعه وجود دارد و تبعیضی که هست، هر سال عمیق تر میشود، چون یک عده ممتاز، چه در داخل و چه در خارج، تحصیل میکنند و بعد هم کارهای اساسی اجتماعی،اقتصادی و سیاسی را دردست میگیرند.و خانواده های مردم عادی باید در حد عملگی، کارمند و کاسب بمانند. این تبعیض را هیچ وقت نمیتوانیم به هم بزنیم مگر اینکه به بچه ها دمیدان بدهیم که درس بخوانند و این بچه ها بعدا در قشرهای بالای مملکت حضور داشته باشند این موضوع را از لحاظ تبعات اجتماعی،سیاسی و اقتصادی پیشرفت و ظلمی که به این ها میشود فشار روحی که به جوان ها میآمد. هزینه هایی که برای اعزام به خارج میشد و پولدارها به خارج میرفتند و غیره را توضیح دادم. این خطبه را امام هم گوش داده بودند. بعد که امام را دیدم به من گفتند: حرف های هشدار دهنده ای زدید میخواهید چکار کنید؟ گفتم میخواهم یک دانشگاه غیر دولتی درست کنیم تا از امکاناتی که الان هست استفاده کنیم.
می توانیم کلاس های درس را در حسینیه ها، مساجد، در اوقات فراغت دانشگاه ها یا مدرسه ها و جاهایی که مردم هدیه میکنند بگذاریم و از نیروهایی که در جامعه وجود دارند و آدم های باسوادی هستند – استاد دانشگاه نیستند ولی آدم باسوادی هستند – استفاده کنیم. مردم هم خودشان خرج تحصیلشان را بدهند و به خارج نروند. ایشان گفتند محاسبات درست است اقدام کنید. گفتم مخالفم میگویند این کار باید دولتی باشد خصوصی نمیشود. ایشان گفتند من این موضوع را حل میکنم و حل کردند.
امام یک میلیون تومان پول دادند و گفتند: من این را به این کار هدیه میکنم. در صحبتی هم اعلام کردند که این کار خیلی خوابی است که فلانی پیشنهاد کرده است. دیگر این تندروها و چپ ها نتوانستند مخالفت کنند...به هر حال امام که تایید کردند ما کار را شروع کردیم. دلیل من این بود که جامعه نیاز دارد ولی عرضه نیست.باید عرضه درست کنیم. فقط این دونککته دانشگاه آزاد را رشد داد.»
بعد هم میشود حدس زد چه اتفاقی افتاد!؟ نه تنها در مراکز استان ها بلکه در تمام شهرهای بزرگ و کوچک حتی نقاط دورافتاده کشور دانشگاه آزاد در هر محلی که میتوانست شکل بگیرید گسترش یافت.
ص16-18 کتاب صراحت نامه
مقطع دوم و حساس افزایش فارغ التحصیلان را بایستی در رسیدن پیک جمعیتی کشور به پشت درهای کنکور قلمداد کرد.
افزایش زاد و ولد ایرانیان در دهه شصت شمسی - بنابه دلایلی که از حوصله این بحث خارج است – موجب شد که با آغاز دهه هشتاد شمسی ایران با جمعیت کثیری از جوانان دبیرستانی و پیش دانشگاهی روبرو شود که مجددا پشت درب های کنکور بودند البته این بار تقاضا با دوره آیت الله متفاوت بود زیرا جامعه توان جذب همه فارغ التحصیلان دانشگاهی را نداشت و مسئله کیفیت هم به موضوع ورود به دانشگاه اضافه شده بود. داوطلبان کنکور متقاضی به دانشگاه های دولتی بودند.
رقابت طیف وسیعی از داوطلبان برای ورود به دانشگاه های سراسری و دولتی چای موسسات کنکور را به میان کشاند. موسسات کنکور از این فرصت نیز استفاده کردند و بر طبل کنکور بیش از پیش کوبیدند.
البته مواردی هم از قبیل «عدم توازن جمعیتی و امکانات» و غیره نیز در مسئله اصلی دخیل شد. دانشگاه ها یکی پس از دیگری تاسیس شدند.
دلایل جنبی و مهم دیگر در رویکرد جامعه به تحصیلات عالیه
البته با توجه به اینکه دانشگاه آزاد بعدها خودش به عنوان یک بازوی سیاسی آیت الله هاشمی رفسنجانی و کارگزاران عمل کرد و کارکردهای سیاسی اش باعث افزایش وزن سیاسی آیت الله و حامیانش شد؛ سایر سیاسیون بویژه نمایندگان مجلس هم که عموما از طبقات بالای قومیت و طوایف حوزه انتخابیه شان (محل سکونت خودشان یا اصالت شان) بودند اقدام به تاسیس دانشگاه های غیر انتفاعی گرفتند.
یکی دیگر از دلایل رویکرد ایرانیان به تحصیلات دانشگاهی و تکمیلی را میتوان در شکل گیری موسسات کنکور دانست.
اوایل انقلاب که پذیرش دانشجو کم بود مرفین و طبقات بالای اجتماعی برای ورود فرزندانشان به دانشگاه های مطرحی همچون دانشگاه تهران و صنعتی شریف معلم خصوصی میگرفتند. کم کم وضع اقتصادی برخی معلمین و مدرسین خصوصی خوب شد و اقدام به تاسیس آموزشگاه های پراکنده اما کوچک کنکور کردند تا هم به نیاز موجود پاسخ دهند و هم به نوعی از حق و حقوق خودشان دفاع کنند. همین آموزشگاه های کنکور به مرور زمان در سراسر کشور گسترده شد و با پیوستن خیلی از جوانان فارغ التحصیل علاقمند به تدریس کنکور به آموزشگاه های سراسری کار وارد فاز جدیدتری شد. همانگونه که آیت الله پیش بینی میکرد با ایجاد عرضه؛ تقاضا هم برای کلاس کنکور و کنکور و دانشگاه به سرعت و با تب و تاب خاصی در سراسر کشور حتی در شهرستان های دورافتاده؛ بالاگرفت و همین امر نیز بر رویکرد جامعه به تحصیلات تکمیلی و حتی انتظار از دولت برای تسهیل در ورود به دانشگاه شکل گرفت.
در اوایل دهه 80 رقابت برای ورود به دانشگاه؛ یک به ده یعنی از هر ده نفر یکی پذیرفته میشد در اواخر دهه 80 و اوایل دهه نود آنقدر دانشگاه تاسیس شد که صندلی خالی هم آوردیم.
حالا در شرایط جدید و در اواخر دهه 90 شمسی دو موضع پررنگ در جامعه داریم: یکی بی کاری فارغ التحصیلان دانشگاهی و دیگری صندلی های دانشگاهی و حتی دانشگاه های خالی!؟